فقط يک دم نگاهم کن

شاعر: علي ياسين عبدالزهرايي




خواهي بميرانم
مده دارو و درمانم
مکن برخود تومهمانم
نبخشا جرم وعصيانم
بگيراين نيمه جانم
وگر خواهي به چاهم کن
فقط يک دم نگاهم کن
***
بگير ازمن جواني را
نشاط زندگاني را
اميد آسماني را
عدويم کن جهاني را
نبينم مهرباني را
سراسر دردوآهم کن
فقط يک دم نگاهم کن
***
مرابنما جگر پاره
تک وتنها و بيچاره
بياباني وآواره
بگردانم چو گهواره
کشان با تيغ و قداره
به زندان بي گناهم کن
قفط يک دم نگاهم کن
***
دگر بنما فراموشم
مکش هرگز به آغوشم
بگو باتونمي جوشم
به توآبي نمي نوشم
کفن برتو نمي پوشم
به منکر بي گواهم کن
فقط يک دم نگاهم کن
بگير ازمن اميدم را
توياران شهيدم را
رفيقان جديدم را
نخر آنچه خريدم را
ببر روي سفيدم را
اگر خواهي سياهم کن
فقط يک دم نگاهم کن
***
شکسته هردوبالم کن
گل وخاک سفالم کن
الف هستم تودالم کن
به عبرتها مثالم کن
خودت محواز خيالم کن
گمم درعمق چاهم کن
فقط يک دم نگاهم کن
***
بگو از من شدي دلگير
شدي از دست بنده سير
مده را هم ،بگو شد دير
بگو من را نمودي پير
نمي خواهم يکي تقدير
بدون عجز و جاهم کن
فقط يک دم نگاهم کن
***
تواولائي براين جانم
تواربابي مده نانم
توآزادي برنجانم
تومختاري بسوزانم
به پايت کن توقربانم
به راه خود تباهم کن
فقط يک دم نگاهم کن

منبع:نشريه فکه،شماره 75